رفتن موقتیستماندن موقتیستموقت موقتیستما موقتی غمگین نیستیمما موقتی شادمانموقتی کارت میزنیماز گیت عبور میکنیمبر دروازههای بسته مشت میفرساییمما اندوهِ فشردهایمباران نمیآیداین ابتدای زمستان استو آسمان نمیداند خودش تیرهتر است یا آنچه میبیند واقعیت داردما صدای خستهای هستیمجاهای خالی نه با ناسزا پر میشوند نه با شعاراما
شعر میتواند شعار هم بدهدفحش هم بدهدیا ندهدو آنچه را در سر دارد اجرا کندهیچکس نمیتواند شعری را توقیف کندمغازه نیست پلمپاش کنندمردم نیست تا بیاویزند از طنابِ ترسشانشعر برای آشتی نیستچرا که خودآشتیستاما شعر همجاهای خالی رانمیتواند که پر کندشاعر میایستدنمینویسدسکوت نمیکندبه خیابان میرودبه خودش بازمیگردداز تمام مرزها رد میشودو سطرهایی را به ناگزیر سپید میگذاردتو فکر میکنی بیابان را سراسر برف گرفته استبیردِ پایی«و جهان از هر سلامی خالیست»شاعر زخماش رابا کلماتاش است که میبنددوقتی از پایان تابستانِ این سال تا آغاز زمستاناش چیزی ننوشته استیعنی نمیتواند با هیچچیز گرم شودنه با مازوتنه با تحریمنه با مهاجرتنه با امیدنشسته است و خاک سیگارش رابر کثافات این روزها میتکاندبعد دستمال برمیداردها میکندمیکشدها میکندمیکشدشاعر میتوانست اپتومتریست باشداما تنها شاعرستو انسانها اصرار عجیبی به ندیدن دارندآریا صدیقیتهران، ۳۰ آذر ۱۴۰۱ آریشکا...
ادامه مطلبما را در سایت آریشکا دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : aria5511 بازدید : 84 تاريخ : چهارشنبه 30 آذر 1401 ساعت: 18:46